جنگ تحمیلی برای همه ما خاطرات تلخ و شیرینی را یادآور می شود. خاطراتی از همه فداکاریها و جانبازی ها، از همه کمبودها و فشارها، از تشییع شهدا، پناهگاههایی که در مدارس ایجاد شده بود و رادیوهایی که همیشه روشن بود و گوشهایی که منتظر صدایی با این مضمون "توجه توجه! صدایی که هم اکنون می شنوید، صدای آژیر قرمز است و معنی ومفهوم آن این است که..."
با همه این ها، دوستی و مهربانی ها خیلی پررنگ تر بود، مردم از خود می گذشتند، همه هرآنچه را داشتند برای یاری و کمک به جبهه های جنگ اهدا می کردند، امروز هر چه را داریم برای به دست آوردن مال و مقام می دهیم ولی آن روزها هرآنچه را داشتند می دادند تا کلام امام بر روی زمین نیفتد. شهدا برایمان ارج و قرب زیادی داشتند و اصلا تصورش هم برایمان ممکن نبود که روزی می رسد که دیگر از آنها جز در روزهای خاص یادی نکنیم.
             
فراموش کرده ایم که هنوز مادرانی چشم انتظار فرزندانشان هستند، فراموش کرده ایم شهدا اهدافی والایی داشتند که وظیفه ماست برای تحقق آن گام برداریم. جنگ تمام نشده است فقط نوع و روش آن دچار تغییر شده است، ما چقدر از وقت و زمان و انرژی خود را برای پیروزی در این جنگ نرم صرف می کنیم. شهدا از همه چیز خود گذشتند، آیا ما هم حاضریم همین کار را بکنیم، یا برای حفظ موقعیت و مقام اجتماعی از همه ارزش های خود صرف نظر می کنیم و به قول معروف همرنگ جماعت می شویم تا مبادا رسوا شویم!
پ.ن چقدر دلم برای آن روزها تنگ شده است. یکرنگی و صمیمتی که حتی من با سن کم می توانستم آن را لمس کنم، چیزی که امروزه کمی کمرنگ شده است و همه ما مقصر هستیم
پ.ن: مخاطب این مطلب اول از همه خودم هستم!!