چقدر کار فرهنگی کرده ایم؟(قسمت دوم)
همان طور که در پست پیشین اشاره شده می خواهم یک نمونه از مشاهدات خود را در مورد ضرورت کارفرهنگی در مقوله حجاب برای شما بیان کنم.یکی از همکارانم که رابطه خیلی صمیمانه ای نیز با هم داشتیم؛ (از این جا به بعد با اسم مستعار سارا از او یاد می کنم) توجه ای چندانی به حجاب نداشت و هروقت بر سر این موضوع بین همکاران بحث می شد؛ از مخالفان جدی حجاب بود؛ حتی یادم است یکبار در مورد اینکه چرا حجاب در کشور ما اجباری است بین همکاران بحث جدی آغاز شده بود و هر کس سعی می کرد دلایل مخالفت یا موافقتش را با این موضوع بیان کند. یکی از همکاران گفت اگر اعلام کنند از فردا ضرورتی برای داشتن حجاب در جامعه وجود ندارد من حجابم تا مدتی حفظ می کنم . هرچند سارا که اعتقادی به حجاب نداشت گفت از روزی که این آزادی اعلام شود دیگه بدون حجاب در جامعه رفت و آمد خواهم کرد. راستش وقتی این حرف را از زبان دوستم شنیدم از صراحت او خیلی جا خوردم.
یکی دیگر از خصوصیات این دوستم یکدندگی و سماجت بیش از حد بر سر موضوعاتی بود که به آنها اعتقاد داشت. بارها شده بود در همین مسئله حجاب با هم صحبت و مجادله کرده بودیم ولی نمی توانستم او را قانع کنم و پاسخی برای سوالات بی انتهای او داشته باشم.همه اینها را گفتم تا زمینه تفکری این شخص آشنا شوید. تا آنچه را که در ادامه برایتان تعریف می کنم بهتر درک کنید.
پس از یک مدتی سارا به واسطه کاری برایش پیش آمد به تهران سفر کرد و در آنجا ساکن شد. بیشتر ارتباطات ما از طریق تلفن بود. بعد از حدود یک ماه از رفتنش در سفری که به مشهد داشت، همدیگر را ملاقات کردیم. درحین صحبت کردن گفت که قصد خریدن هدبند و آستین دارد؛ حتی گفت که تصمیم گرفته نمازش را اول وقت بخواند. همه ما از شنیدن این موضوع بسیار جا خوردیم.
ادامه را در پست بعدی خواهید خواند.