وضع دین اصلاح نمی شود تا بدست امام اجرا نشود و به دست امام اجرا نمی شود مگر اینکه بصیرت ها و امانت ها هر دو با هم به حد نصاب رسند، افراد بصیر و وفادار فزونی یابند و انسان ها در این دو خصلت پیشروی کنند.
پس هر قدمی که انسان برای وفاداری و آگاهی بیشتر خود و یا مردم بر می دارد، قدمی است هم در راه اصلاح جهان و هم در راه عزت دین و هم در راه خدمت به امام عصر(ع) و ظهور او.
برگرفته از کتاب نماز، درسهایی از استاد حائری شیرازی
وقتی این هجمه عظیم دشمن را در تخریب چهره نورانی امامان معصوم بالاخص، امام هادی می بینم، متوجه
کینه و دشمنی دشمنان با این امام بزرگوار می شوم. دشمنان به خوبی فهمیده اند که اگر تفکرت این امامان
معصوم در جامعه نهادینه شود، آنها نمی توانند به مقاصد شوم خود برسند.
با خود گفتم آنان امام را شناختند، بر روی تفکرات و زندگی خود تحقیق و تفحص کرده اند، تا با شناخت در
راه تخریب چهره آفتاب گام بردارند و چه خیال پوچی، است خاک پاشیدن بر چهره آفتاب.
من چقدر برای شناخت امامم وقت صرف کرده ام، من که مدعی شیعه بودن دارم و هر جمعه آمدن فرزندش
را به انتظار می نشینم.
تنها می توانم بگویم:شرمنده ام و امیدوارم این شرمندگی مقدمه حرکت برای شناخت باشد. انشاالله
برای شناخت امام هادی (ع)توصیه می کنم این مقاله را بخوانید
تویوتا نهار آورد. آهسته از روی سیل بند رد شد و یکی یکی غذاها را پرت کرد برای بچه های پشت سیل بند. بچه ها تو هوا غذا را می گرفتند. برنج و گوشت بود؛ در ظرفهای پلاستیک. بعد بطری های پلاستیکی آب را انداخت. بچه ها، آب را در قمقمه شان ریختند. من قمقمه نداشتم هر وقت تشنم می شدم، قمقمه ی بغل دستی ام را می گرفتم و یک پیک می زدم. یکی از بچه ها اسمش اسرافیل بود؛ کم سن و سال و خوش خنده. به راننده ی تویوتا گفت:«داداش می ری عقب، محبت کن جنازه ی مارا هم ببر.»
لقمه توی دهانمان بود. خنده مان گرفت.
تویوتا رفت ته سیل بند. غذا را پخش کرد، دور زد و داشت بر می گشت که یکدفعه یک خمپاره خورد بغل اسرافیل. ظرف غذایم را پرت کردم و شیرجه رفتم روی زمین. اما سریع بلند شدم. وسط گرد و خاک دویدم طرف اسرافیل. ترکش به شاهرگش خورده و درجا تمام کرده بود. چند تا از بچه های دور و برش زخمی شده و غرق خون، پخش و پلا بودند. جنازه اسرافیل و زخمی ها را انداختیم پشت همان تویوتا و فرستادیم عقب. برگشتم همان جا که خون اسرافیل با خاک قاتی شده بود، نشستم. زمین از خون خیس بود. غذا از گلویم پایین نرفت. گذاشتمش یک گوشه و تکیه دادم به خاکریز.
کتاب کوچه نقاش ها (خاطرات سید ابوالفضل کاظمی)
کوچه نقاشها کتاب بسیار متفاوتی در حوزه ادبیات دفاع مقدس است. یکی از جنبه های جذابیت این کتاب لحن متفاوت و اصطلاحاتی است که گوینده در بیان خاطرات خود از آن ها استفاده کرده است. گویشی مربوط به کوچه نقاش ها، کوچه ای که راوی کتاب، دوران کودکی خود را با بسیاری از همرزمانش در آنجا گذرانده است.
پ.ن: یکی از جالب ترین کتاب هایی بود که در زمینه خاطرات رزمندگان خوندم. شیوه بیان و نگارش بسیار عالی داره، اگه هنوز موفق به خواندن این کتاب نشده اید، فرصت را از دست ندهید. مطمئن باشید، پشیمان نخواهید شد.