سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
مطالب پیشین
دانشنامه مهدویت
مهدویت امام زمان (عج)
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
خبرنامه
 
آمار وبلاگ
  • کل بازدید: 188436
  • بازدید امروز: 77
  • بازدید دیروز: 47
  • تعداد کل پست ها: 148

علی شش ماهش بود که خبر آوردند پدرش شهید شده..
تو اون روزها که هر روز خبر شهادت عزیزی را می آوردند، این نه یک خبر تازه بود و نه عجیب... شنیدن خبر شهادت جوانان و نوجوانانی که شهادت را به زندگی دنیوی ترجیح می دادند، باعث غرور مردمی بود که در شهر بودند، و دشمن را از فکرهای پلیدی که در سر داشت، هر روز ناامید تر از روز قبل می کرد...
حالا سالهاست که از آن روزها می گذرد،خرابی ها آباد شد، کم کم آثار جنگ را از شهرهایمان پاک کردیم، حتی به نظر می رسد سعی کردیم که فراموش کنیم، مردان و زنانی را که برای امنیت و آسایش مردان و زنان دیروز و امروز و فردا این سرزمین از شیرین ترین و باارزش ترین دارایی خود گذشتند.
                     شهدا، چراغ راه
علی حالا بزرگ شده است، درس خوانده و دانشگاه رفته، تو رشته درسی خودش کارشناسی ارشد گرفته، اما هنوز بیکار است، مادرش می گفت، علی هیچوقت از این مسئله گله و شکایتی نکرده است، درد علی نگاههایی که دیگران نسبت به او دارند.
مادر داشت از روزهای سختی که برای تربیت تنها یادگار همسر شهیدش کشیده بود، صحبت می کرد ولی من هیچ اندوه و حسرتی را در صدایش حس نمی کردم...
مادر از بزرگی پسرش تعریف می کرد، اینکه علی، مرد زندگیش حالا آنقدر بزرگ شده که برای داشتن استقلال مالی در پارک محله کلاس خصوصی برگزار می کنه....
پ.ن: این داستان واقعی است.
پ.ن: وقتی تو فامیل گفتیم که پسر شهید رضا دنبال کار می گرده، خیلی ها گفتند، وا مگه میشه که تا حالا بهش کار نداده باشند!!
پ.ن: امام على (علیه السلام ) مى فرماید
  :
ضرب اللسان اشد من ضرب السنان*
 زخم زبان از زخم نیزه بدتر است
.
*بحار، ج 71، ص 286
                            بر سر مزرعه ی سبز فلک
             باغبانی به مترسک می گفت
:دل تو چوبین است...
                             و ندانست که زخم زبان
                            دل چوب هم می شکند
...

 






هیچکس به من نگفت
که غیبت شما ، به معنای نبودن نیست ، به معنای ندیدن هم نیست ، چرا که تو روی فرش مجالس ما ، قدم می گذاری. در بین مایی، ما را می بینی و می شناسی. ما هم تو را می بینیم ولی نمی شناسیم. مگر نه این که شما را تشبیه کرده اند به یوسف علیه السلام که برادران را دید و شناخت، ولی برادران او را با این که دیدند نشناختند
.*
مگر نه این است که در دعای ندبه می خوانیم ، ای غایبی که غایب از ما نیستی؛ فدایت شوم، ای دور از مایی که از ما دور نیستی
. (دعای ندبه: بنفسی انت من مغیب لم یخلومنا بنفسی انت من نازح ما نزح عنا).
مگر نه این است که وقتی می آیی، خلایق انگشت به دهن می مانند که ما این آقا را نه یکبار، بلکه بارها دیده ایم. پس تو اینجایی در بین ما، ولی غایبی ، یعنی ناشناخته ای، نشناختن هم گناه ماست، مشکل تو نیست ، تو برای من غایبی که نمی شناسمت.
ای کاش در نوجوانی به من گفته بودند که با شناخت تو ، غیبت حداقل برای خودم ، تمام شدنی است.
                     یا صاحب الزمان                     
ای کاش بودنت را هر لحظه با تمام وجودم حس می کردم.
بارها روی تو دیدم ولی نشناختم، لاله از باغ رخت چیدم ولی نشناختم
کعبه را کردم بهانه تا بگردم دور تو، آمدم دور تو گردیدم ولی نشناختم.
برگرفته از کتاب: «هیچ کس به من نگفت»






امشب شب تولد خورشید است، همه کوچه ها آذین بسته شده اند، خیابانها چراغانی شده است، شیرینی، نقل و شکلات پخش می کنند، امشب شب تولد بزرگ مردی از تبار خورشید است، قرار است، جهان را پر از عدل و داد کند، امشب شب تولد حجتی است که پناهگاه مستضعفین است، امشب شبی است مولودش چاره بیچارگان ، امید مستضعفین، چراغ دل شیعیان و...
اما افسوس انگار یاد گرفته ایم که تنها ظاهر را درست کنیم، ما کوچه ها و خیابان ها را چراغانی می کنیم ولی دلهایمان از زنگار گناهانمان تاریک است و سوت و کور، شیرینی، شکلات پخش می کنیم، اما کاممان از غیبت و دروغ تلخ است، حتی شادی هایمان، خنده هایمان نیز رنگ تظاهر به خود گرفته است.
مهدی جان، امشب شب تولد شما است و رسم بر این است که مهمان را هدیه ای باشد برای میزبان. و من امشب مهمانت شدم اما دست خالی. من هیچ چیز نداشتم که با خود بیاورم، هیچ چیزی که لایق وجودت باشد،
اما نه صبر کن....
من کوله بار گناهانم را آورده ام با همه پررویی...
آخر گفته اند میزبان کریم است و بخشنده
و من همه امیدم دعایی است که شما در حق شیعیان می کنی...
می دانم که همیشه دعایم می کنی...
من نفس کشیدنم را مدیون دعاهایت هستم...

                                  نیمه شعبان
پ.ن: مرحوم سیّد بن طاووس ( ره) می گوید:
سحر گاه در سرداب مقّدس از حضرت صاحب الامر(عج) شنیدم که می فرمود: خدایا! شیعیان ما را از شعاع نور ما باقیمانده طینت ما خلق کرده ای، آنها با اتکا بر محبت و ولایت ما، گناهان زیادی کرده اند، اگر گناهان آنها در ارتباط با تواست، از آنها بگذر که ما از آنها راضی شدیم؛ و آنچه از گناهان که در ارتباط بین آنها و مردم است، خودت میان آنها اصلاح کن و از خمسی که حق ما است به آنها بده تا راضی شوند و ایشان را در بهشت وارد کن و از آتش جهنّم نجات بده و همراه با دشمنان ما بر آنان خشم نگیر.
نجم الثاقب:348، برکات حضرت ولی عصر(عج):400

 





صفحات :   
|<  <<  16  17  18  19  20  >>  >  |